سرباز تنها
درباره وب
آخر هر کار فرهنگی، تازه اول کار فرهنگی جدید است. و اعمال کوچکمان مقدمه کار های بزرگ.
جستجوی وب
برچسبها وب
لینک های مفید
مادر پیرش هم نمیتوانست کاری کند. هیکلش درشت بود و بزن بهادر...
هیچکس جلودارش نبود. هر شب کاباره، دعوا، چاقوکشی و ... سند خانه همیشه روی طاقچه بود
مادرش تقریبا ماهی یک بار برای سند گذاشتن به کلانتری محل میرفت! رییس کلانتری هم از دست او به ستوه آمده بود!
با تمام اینها مادرش هر وقت میخواست دعا کند،
میگفت: «خدایا! شاهرخ مرا از سربازان امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) قرار بده...
خدایا عاقبت به خیرش کن...» دیگران به او میخندیدند و میگفتند: «شاهرخ و سربازی امام زمان...؟!»
تا این که دعای مادر اثر کرد و شاهرخ شد عاشق امام خمینی (رحمت الله علیه). پای سخنرانی امام گریه میکرد.
رفت جبهه...
شده بود سرباز حقیقی امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)...
شهید که شد حتی پیکرش هم پیدا نشد؛
شهید که شد حتی پیکرش هم پیدا نشد؛
شاید ...
میخواست حضرت (زهرا سلام الله علیها) برایش مادری کند.
تاریخ : سه شنبه 93/7/22 | 9:0 صبح | نویسنده : سرباز تنها | نظر
.: Weblog Themes By Pichak :.
جدید ترین مطالب
آرشیو مطالب
لینک های وب
امکانات وب
بازدید امروز: 1
بازدید دیروز: 35
کل بازدیدها: 76155